Legofish

Saturday, October 04, 2003

خوب حالا ساعت 4 شد. چطوره من اینجا بشینم هر نیم ساعت ساعت رو اعلام کنم از اين به بعد. اينطوری هر کی بخواد ساعت چک کنه ميتونه بياد اينجا. اصلا اسم وبلاگ رو هم میزارم 119 ! راستی صدای اون يارو رو تو 119 يادتونه؟ آقا من از بچگی هميشه فکر ميکردم يه مرده! (صداش شبيه منتظری بود ... هميشه منتظری رو اونور خط مجسم میکردم!) ... بعد ولی فهميدم نه بابا ... زنه !!! يعنی سالها بعد !
تازه همين ديروز هم فهميدم که يارو اونجا ننشسته بوده ... صداش رو ظبط کرده بودن ظاهرا ... بابا تکنولوژی !

... نه ولی بيشوخی درست ميشه اينجا. نشستم عين الاغ کلی از نقاشيهامو اسکن کردم. تابستون که ايران بودم از گرما و شايد چيزهای ديگه بیخوابی زده بود به سرم و هر شب تا صبح بيدار بودم (دهه ... بزار ببينم ... مثينکه الانم فرقی نکرده!!! .... به هر حال) ... تو ايران عوضش کار مفيد ميکردم. هر شب ميشستم تا صبح رو اين Post-it ها نقاشی میکشيدم. الان صد تا از اينا دارم با نقاشی های ريز ريز. حالا فعلا يه سريشو فرستادم کاپوچينو ببينم خوششون مياد يا نه. اگه نه هم که همينجا ميفرستمشون بالا. به هر حال فکر کنم بهتر از اين نوشته هام باشن. حالا هم که قراره همه به من لينک بدن ديگه مجبورم که آبروداری کنم ديگه ..... :) ..... چی؟ قرار نيست کسی لينک بده؟ .... Nonesense

4:08 AM || ||

خيلی آدم بيشعوری هستم. فردا تيممون اون سر دنيا بازی داره و من هنوز ساعت 2:30 عين وزق نشستم دارم هيچکاری نميکنم.

در ضمن ملت ... من لينک ميخوام من لينک ميخوام ... تيريپ هوی (Heavy) موی گذاشتن بسه ديگه. اين يه بحث فلسفيه. آدم بهتره هی نق بزنه از اين و اون لينک بگيره تا تو سکوت از بی لينکی بميره.... بعله.

(sorry deev, I got carried away)

2:38 AM || ||

قيافه اينجا هم عوض شد. بگين چی فکر ميکنين. با اون يکی خيلی حال نميکردم.

2:05 AM || ||

Friday, October 03, 2003

خبر خاصی نيست. بليط کنسرت Radiohead گرفتم. 15 اکتبر. بايد خوب باشه.

5:25 PM || ||

Thursday, October 02, 2003

خوب, اندر احوالات ماتحت فراخی من همان بس که الان ساعت نزدیک 6 صبحه و من هنوز در دفتر عزيز تشريف دارم!!! تنها دليلش هم اينه که حوصله ندارم از جام پاشم و تو سرما برم خونه!!! منتظرم صبح شه بعد برم !! خدا رو شکر که فردا کلاس ندارم.

5:17 AM || ||

Wednesday, October 01, 2003

الان از قرار وبلاگی تورنتو ميام. هودر و وبلاگ نويسهای ديگه ای رو ديدم. چون آدرس اين وبلاگو به بعضی ها گفتم (اشتباه!) زياد نظر نمیدم در مورد اين ديدار جز اينکه همه آدم های خيلی محترمی بودند و من کاملا وصله ی ناجوری بودم! با هودر حال کردم ولی. با بقيه هم همينطور.
الان برگشتم به دفترم در دانشگاه که نزديک همون قرارگاه هستش و بيرون انقدر سرده که اصلا حسش نيست پاشم برم خونه. فکر کنم تاکسی بگيرم ... اصلا راه نداره بلرزم مث سگ !
اين دفتر چقدر خوبه و چقدر دوسش دارم. هر وقت اينور ها هستی ميدونی که يه جايی داری بری ... هر موقعی که باشه. همه چی هم تو دفترم دارم ... بسی خوب است.

11:19 PM || ||

اینم عکس های خونه (ی ناتموم) ام که گفته بودم.
1
2
3
4
5
عکس دستشویی میدونم چندان جالب نیست فقط گذاشتم که جور بودن پرده حمام با بقیه چیزا رو ببینین!

3:06 AM || ||

Tuesday, September 30, 2003

Dog day:
today was one of those days. To start, I push the snooze button a few too many times, to find out that I'm late for my class. To make it worse, the goddamn elevator's not working, so I had to walk down the stairs 7 floors (ok it's not that bad) So, instead of the usual walk, I had to take the Cab. Unnecessary expendature, but heck, I enjoyed the ride.

Half way through the day I find out today's soccer practice day and I have forgotten my kit. So I dash back home and back to school (another stair walk up and down 7 floors + 15 min walk each way), with the kit - and 5 minutes to spare for having last night's dinner for lunch. Then my dirty cleats mess up the whole office, and my good office-mates -needless to say- start giving me looks.

Practice was alright, didn't score, but for once didn't injure myself either. So I go back to office, borrow the cleaning lady's vaccum and clean the shit, and come back home to pick up the photo slip and head out to get my developed photos. Turns our almost all of them are blurry. note to self: if you don't have a digital camera, or any decent camera for that matter, DO NOT take photos of yourself!!! No matter how long your arm is the distance is still not enough to focus right.

Then I decide to hit the nearby (near the photo place, not my own place) supermarket to do my long over-due grocery shopping. I figured I'll be getting a cab anyway so let's shop like a man.

So, there I go, strolling along the aisles, filling the lovely cart, with my developed pictures sitting on the cart's shelf thingy. Anyway, all good, til I check out. The EXTREMELY heavy 7 bags are barely managable, but the goddamn 16-roll toilet paper is absolutely unaccommodating. You really should have been there to grasp the comic scene. In any case, I finally manage -somehow!- to pick up all the bags, including the toilet papers, and head out of the store - walking like a zombie mind you, with 20+ kilos of stuff. I had to walk to the nearest intersection, difficult task on its own, but I do it anway and I finally flag a cab. I come home, and the comic scene repeats. And my gay neighbors do their best in NOT helping me at all. So after another episode, I drag my stuff up to my place (this time the elevator is working, thank god). As soon as I unload, I find out I've left my photos in the freakin' cart!!! Which means another 20 min walk (each way) down and up the gaylord road.

I come down, and here's where it gets exciting, right outside my place, I'm approached by these three punks (mmf):
- Hey Dawg, wassup? come here
- Hey
- What's ur name dude?
- it's ...
- Chris?
- Yeah ...
- Hey Chris, will u hook us up with 3 E's man? We need some right away, come on dawg
- Sorry buddy, I have no E's
- Come on Chris, we know u do, what's ur phone number?
- Sorry (start walking) ...
- Hey Chris ... come on dawg ... Chris ... why you being all proud for it? (calling continues for a good few minutes, even when I'm hundred of meters away.

So ... I have mixed feelings about being thought of as a dealer (the braids and the beard definitely help) ... I'm sort of proud actually! I'm a gangsta! anyway , back to job on hand. I go back to the damn store, to the customer service/photo department and explain the misfortune, the photo guy takes a look in his drawer, and sure enough there are my photos. You should have seen the look on his face when he saw that they weren't developed in their store though!

Anyway, so back up gaylord road again, all sorts of gays, bum gays, gays in suits, punk gays, regular gays ... excrutiating walk ... especially with my recurring back pain.

Sure enough, I see the punks near my house again, the dude approaches me again:

- Hey Chris, why you treating me like a punk man? Why you think I'm gonna beat you up?
- No dude, it's just that I don't have any E's
- But I know you do man, I called you yesterday you said you didn't have any E's, but this girl bought E's off you ...
- It wasn't me man
- So you don't have any E's now?
- Not right now buddy, I had some last week (well, I thought I'd seize the moment!) but dont have any right now buddy
- Alright (I'm sure he still didn't believe me)

So, there you go, prett doggy huh? But you know what's funny? I don't feel too bad. I mean heck, I'm still alive right?

11:29 PM || ||

Monday, September 29, 2003

اوکی ... 6 ساعته پای کامپیوترم. راستش از اون چیزی که دیشب درست کردم به وجد اومدم و تصمیم گرفتم لاباخره یه وبسایت برای خودم درست کنم. برای اینو اون تا حالا سایت زیاد درست کردم ولی خودم سایت نداشتم. همه هم میگفتن و هی میگفتم که نه من سایتم باید وقت زیادی روش صرف کنم و عالی باشه و فلان ... خلاصه هیچوقت نمیکردم. بالاخره گفتم که وقتشه ... کرمش هم که افتاده بود و خلاصه دست به کار شدم. خیلی خیلی ساده است و 4 صفحه بیشتر نیست. هنوز هم کامل نیست. پورتفولیو کلی کار داره و تازه رزلوشنش رو هم گند زدم و فقط تو full screen خوب دیده میشه.
به هر حال, فعلا ایناهاش:
.

11:47 PM || ||

به طرز احمقانه ای ساعت 1:30 نصفه شب در حالی که صدها صفحه از چیزایی که برای جلسه فردا باید بخونم مونده, هوس کردم یه چیزی "خلق" کنم!
تازه چشم خودمه!

1:36 AM || ||

Sunday, September 28, 2003

سپاس پروردگارا که بخشایید به من توان تشخیص وجود یا عدم و شدت و حدت دودرگی حتی قبل از صدور سوتی. سپاس دو چندان ز بخشایش هوش کافی برای تشخیص هر آن چه سوتی است ز دور یا نزدیک.
و سپاس صد چندان ز اعطای بی خیالی مفرط و عدم آزردگی خاطر از هر آنچه ناخوشایند باشد.

2:46 AM || ||

		Legofish
Saturday, October 04, 2003 خوب حالا ساعت 4 شد. چطوره من اینجا بشینم هر نیم ساعت ساعت رو اعلام کنم از اين به بعد. اينطوری هر کی بخواد ساعت چک کنه ميتونه بياد اينجا. اصلا اسم وبلاگ رو هم میزارم 119 ! راستی صدای اون يارو رو تو 119 يادتونه؟ آقا من از بچگی هميشه فکر ميکردم يه مرده! (صداش شبيه منتظری بود ... هميشه منتظری رو اونور خط مجسم میکردم!) ... بعد ولی فهميدم نه بابا ... زنه !!! يعنی سالها بعد ! تازه همين ديروز هم فهميدم که يارو اونجا ننشسته بوده ... صداش رو ظبط کرده بودن ظاهرا ... بابا تکنولوژی ! ... نه ولی بيشوخی درست ميشه اينجا. نشستم عين الاغ کلی از نقاشيهامو اسکن کردم. تابستون که ايران بودم از گرما و شايد چيزهای ديگه بیخوابی زده بود به سرم و هر شب تا صبح بيدار بودم (دهه ... بزار ببينم ... مثينکه الانم فرقی نکرده!!! .... به هر حال) ... تو ايران عوضش کار مفيد ميکردم. هر شب ميشستم تا صبح رو اين Post-it ها نقاشی میکشيدم. الان صد تا از اينا دارم با نقاشی های ريز ريز. حالا فعلا يه سريشو فرستادم کاپوچينو ببينم خوششون مياد يا نه. اگه نه هم که همينجا ميفرستمشون بالا. به هر حال فکر کنم بهتر از اين نوشته هام باشن. حالا هم که قراره همه به من لينک بدن ديگه مجبورم که آبروداری کنم ديگه ..... :) ..... چی؟ قرار نيست کسی لينک بده؟ .... Nonesense 4:08 AM \|\| \|\| خيلی آدم بيشعوری هستم. فردا تيممون اون سر دنيا بازی داره و من هنوز ساعت 2:30 عين وزق نشستم دارم هيچکاری نميکنم. در ضمن ملت ... من لينک ميخوام من لينک ميخوام ... تيريپ هوی (Heavy) موی گذاشتن بسه ديگه. اين يه بحث فلسفيه. آدم بهتره هی نق بزنه از اين و اون لينک بگيره تا تو سکوت از بی لينکی بميره.... بعله. (sorry deev, I got carried away) 2:38 AM \|\| \|\| قيافه اينجا هم عوض شد. بگين چی فکر ميکنين. با اون يکی خيلی حال نميکردم. 2:05 AM \|\| \|\| Friday, October 03, 2003 خبر خاصی نيست. بليط کنسرت Radiohead گرفتم. 15 اکتبر. بايد خوب باشه. 5:25 PM \|\| \|\| Thursday, October 02, 2003 خوب, اندر احوالات ماتحت فراخی من همان بس که الان ساعت نزدیک 6 صبحه و من هنوز در دفتر عزيز تشريف دارم!!! تنها دليلش هم اينه که حوصله ندارم از جام پاشم و تو سرما برم خونه!!! منتظرم صبح شه بعد برم !! خدا رو شکر که فردا کلاس ندارم. 5:17 AM \|\| \|\| Wednesday, October 01, 2003 الان از قرار وبلاگی تورنتو ميام. هودر و وبلاگ نويسهای ديگه ای رو ديدم. چون آدرس اين وبلاگو به بعضی ها گفتم (اشتباه!) زياد نظر نمیدم در مورد اين ديدار جز اينکه همه آدم های خيلی محترمی بودند و من کاملا وصله ی ناجوری بودم! با هودر حال کردم ولی. با بقيه هم همينطور. الان برگشتم به دفترم در دانشگاه که نزديک همون قرارگاه هستش و بيرون انقدر سرده که اصلا حسش نيست پاشم برم خونه. فکر کنم تاکسی بگيرم ... اصلا راه نداره بلرزم مث سگ ! اين دفتر چقدر خوبه و چقدر دوسش دارم. هر وقت اينور ها هستی ميدونی که يه جايی داری بری ... هر موقعی که باشه. همه چی هم تو دفترم دارم ... بسی خوب است. 11:19 PM \|\| \|\| اینم عکس های خونه (ی ناتموم) ام که گفته بودم. 1 2 3 4 5 عکس دستشویی میدونم چندان جالب نیست فقط گذاشتم که جور بودن پرده حمام با بقیه چیزا رو ببینین! 3:06 AM \|\| \|\| Tuesday, September 30, 2003 Dog day: today was one of those days. To start, I push the snooze button a few too many times, to find out that I'm late for my class. To make it worse, the goddamn elevator's not working, so I had to walk down the stairs 7 floors (ok it's not that bad) So, instead of the usual walk, I had to take the Cab. Unnecessary expendature, but heck, I enjoyed the ride. Half way through the day I find out today's soccer practice day and I have forgotten my kit. So I dash back home and back to school (another stair walk up and down 7 floors + 15 min walk each way), with the kit - and 5 minutes to spare for having last night's dinner for lunch. Then my dirty cleats mess up the whole office, and my good office-mates -needless to say- start giving me looks. Practice was alright, didn't score, but for once didn't injure myself either. So I go back to office, borrow the cleaning lady's vaccum and clean the shit, and come back home to pick up the photo slip and head out to get my developed photos. Turns our almost all of them are blurry. note to self: if you don't have a digital camera, or any decent camera for that matter, DO NOT take photos of yourself!!! No matter how long your arm is the distance is still not enough to focus right. Then I decide to hit the nearby (near the photo place, not my own place) supermarket to do my long over-due grocery shopping. I figured I'll be getting a cab anyway so let's shop like a man. So, there I go, strolling along the aisles, filling the lovely cart, with my developed pictures sitting on the cart's shelf thingy. Anyway, all good, til I check out. The EXTREMELY heavy 7 bags are barely managable, but the goddamn 16-roll toilet paper is absolutely unaccommodating. You really should have been there to grasp the comic scene. In any case, I finally manage -somehow!- to pick up all the bags, including the toilet papers, and head out of the store - walking like a zombie mind you, with 20+ kilos of stuff. I had to walk to the nearest intersection, difficult task on its own, but I do it anway and I finally flag a cab. I come home, and the comic scene repeats. And my gay neighbors do their best in NOT helping me at all. So after another episode, I drag my stuff up to my place (this time the elevator is working, thank god). As soon as I unload, I find out I've left my photos in the freakin' cart!!! Which means another 20 min walk (each way) down and up the gaylord road. I come down, and here's where it gets exciting, right outside my place, I'm approached by these three punks (mmf): - Hey Dawg, wassup? come here - Hey - What's ur name dude? - it's ... - Chris? - Yeah ... - Hey Chris, will u hook us up with 3 E's man? We need some right away, come on dawg - Sorry buddy, I have no E's - Come on Chris, we know u do, what's ur phone number? - Sorry (start walking) ... - Hey Chris ... come on dawg ... Chris ... why you being all proud for it? (calling continues for a good few minutes, even when I'm hundred of meters away. So ... I have mixed feelings about being thought of as a dealer (the braids and the beard definitely help) ... I'm sort of proud actually! I'm a gangsta! anyway , back to job on hand. I go back to the damn store, to the customer service/photo department and explain the misfortune, the photo guy takes a look in his drawer, and sure enough there are my photos. You should have seen the look on his face when he saw that they weren't developed in their store though! Anyway, so back up gaylord road again, all sorts of gays, bum gays, gays in suits, punk gays, regular gays ... excrutiating walk ... especially with my recurring back pain. Sure enough, I see the punks near my house again, the dude approaches me again: - Hey Chris, why you treating me like a punk man? Why you think I'm gonna beat you up? - No dude, it's just that I don't have any E's - But I know you do man, I called you yesterday you said you didn't have any E's, but this girl bought E's off you ... - It wasn't me man - So you don't have any E's now? - Not right now buddy, I had some last week (well, I thought I'd seize the moment!) but dont have any right now buddy - Alright (I'm sure he still didn't believe me) So, there you go, prett doggy huh? But you know what's funny? I don't feel too bad. I mean heck, I'm still alive right? 11:29 PM \|\| \|\| Monday, September 29, 2003 اوکی ... 6 ساعته پای کامپیوترم. راستش از اون چیزی که دیشب درست کردم به وجد اومدم و تصمیم گرفتم لاباخره یه وبسایت برای خودم درست کنم. برای اینو اون تا حالا سایت زیاد درست کردم ولی خودم سایت نداشتم. همه هم میگفتن و هی میگفتم که نه من سایتم باید وقت زیادی روش صرف کنم و عالی باشه و فلان ... خلاصه هیچوقت نمیکردم. بالاخره گفتم که وقتشه ... کرمش هم که افتاده بود و خلاصه دست به کار شدم. خیلی خیلی ساده است و 4 صفحه بیشتر نیست. هنوز هم کامل نیست. پورتفولیو کلی کار داره و تازه رزلوشنش رو هم گند زدم و فقط تو full screen خوب دیده میشه. به هر حال, فعلا ایناهاش: . 11:47 PM \|\| \|\| به طرز احمقانه ای ساعت 1:30 نصفه شب در حالی که صدها صفحه از چیزایی که برای جلسه فردا باید بخونم مونده, هوس کردم یه چیزی "خلق" کنم! تازه چشم خودمه! 1:36 AM \|\| \|\| Sunday, September 28, 2003 سپاس پروردگارا که بخشایید به من توان تشخیص وجود یا عدم و شدت و حدت دودرگی حتی قبل از صدور سوتی. سپاس دو چندان ز بخشایش هوش کافی برای تشخیص هر آن چه سوتی است ز دور یا نزدیک. و سپاس صد چندان ز اعطای بی خیالی مفرط و عدم آزردگی خاطر از هر آنچه ناخوشایند باشد. 2:46 AM \|\| \|\|		Ø§Ø·ÙØ§Ø¹Ø§Øª Ø´Ø®ØµÛ:: Ø§Ø³Ù: ÙÚ¯ÙÙØ§ÙÛ Ø´ØºÙ: Ø¯Ø§ÙØ´Ø¬Ù Ø§ÙÙÙÙ: legofish Ø¯Ø± ÙØ§ØªÙÙÙ ØµÙØÙ Ø§ØµÙÛ ÙØ¨Ø³Ø§ÙØª Ø´Ø®ØµÛ Ø¢Ø±Ø´ÙÙ ÚÙØ²ÙØ§Û ÙÙØ±Ø¯ Ø¹ÙØ§ÙÙ:: Ø¢Ø¨ÙÙÙÙ Ø®Ø§ÙØµ Ø¯Ø± Ø§ÙØ±Ø§Ù: Ø¢Ø¨ Ø¢ÙØ¨Ø§ÙÙ ÙØ§ Ø¢Ø¨ Ø²Ø±Ø¯Ø¢ÙÙ Ø±ÙØ²Ø§ÙÙ Ø¢Ø¨ÙÙÙÙ Ø®Ø§ÙØµ Ø¯Ø± Ø®Ø§Ø±Ø¬: Ø¢Ø¨ Ú©Ø±ÙØ¨Ø±Û Ø¢Ø¨ÙÙÙÙ ÙØ®ÙÙØ· Ø¯Ø± Ø§ÙØ±Ø§Ù: Ø¯Ø± ÙØ§ÙÙ ÙÙØ³Øª Ø¢Ø¨ÙÙÙÙ ÙØ®ÙÙØ· Ø¯Ø± Ø®Ø§Ø±Ø¬: Ú©ÙÚ©ØªÙ ØªØ±ÙÙ¾ÙÙÚ©Ø§Ù ÙÙØ´ÙØ¯ÙÛ Ø§ÙÚ©ÙÛ Ø¯Ø± Ø§ÙØ±Ø§Ù: Ø§ÙÚ©Ù Ú¯ÙØ¯Ù (3:1) + Ø´ÙØ±ÙÙÙÙ Ø±ÙØ²Ø§ÙÙ ÙÙØ´ÙØ¯ÙÛ Ø§ÙÚ©ÙÛ Ø¯Ø± Ø®Ø§Ø±Ø¬: Ø³ÙØ²Ø± (ÙÙØµØ±) ÙÙÙØ³ÙØ¯Ù: Ø³ÙÙÙØ¬Ø±. ÙØ±ÚÙ ÙÙØ§Ø´ ØºÙØ± ÙØ¹Ø§ØµØ±: ÙÙÙÙ ÙÙØ§Ø´ ÙØ¹Ø§ØµØ±: Ø§Ø´Ø±, ÙØ±ÚÙ ÙÙØ²ÙÚ© ÙÙØ±Ø¯ Ø¹ÙØ§ÙÙ: ambient / trip-hop/ electronic / alternative / bandari ÙØ±Ø²Ø´: ØªÙÙØ³, ÙÙØªØ¨Ø§Ù, Ø¨Ø§Ø³ØªØ§ÙÛ Ø®ÙØ§ÙÙØ¯Ú¯Ø§Ù Ø§ÙØ±Ø§ÙÛ: Ø§ÙÙØ§Ù, Ø¯ÙÙ, Ø³Ø±Ø®Ø³, ÙØ§ÙÙ, Ø¬ÙØ§Ù ÙÙØªÛ, Ø¬ÙØ§Ù ÙÙØ§ÙÛ Ø®ÙØ§ÙÙØ¯Ú¯Ø§Ù Ø®Ø§Ø±Ø¬Û: Garbage, Esthero, Lamb, Morcheeba, Portishead, Dining Rooms, Evanescence, Blues Traveler, Cake, Smash Mouth, Starsailor, Spiller, Afterlife, Cheb Mami, ... Ø³Ø¨Ø²ÙØ¬Ø§Øª: N/A Ø¯Ø§Ø³ØªØ§Ù ØªÙ ØªÙ: Ø¬ÙØ§ÙØ±Ø§Øª Ú©Ø§Ø³ØªØ§ÙÙÙØ±Ù Ø±ÙÚ¯: Ø³Ø±ÙÙ Ø§Û ÙÙÙÙ: Memento, Il Postino, Someone Else's America, ÙØ¨ÙØ§Ú¯ÙØ§Û ÙÙØ±Ø¯ Ø¹ÙØ§ÙÙ:: ØªÙ ØªÙ Ø§ÙÙØ± Ø¯ÙÙ upper echelon Ø¨Ø¹Ø¯Ø´Ù Ú©Ù¾Û Ø±Ø§ÙØª Ù Ø§ÙÙ ÚÙØ²Ø§ Ø¯ÙÚ¯Ù ::