![]() |
Legofish |
|
|
Saturday, October 11, 2003
خوب, برادرم اومد. اگه بدونين با چه بدبختی فرودگاه رو پيدا کردم!! وسط راه از شونصد تا تاکسی آدرس گرفتم ... ولی باز خدا رو شکر خيلی دير نرسيدم.
حالا برنامه ريزی اساسی برای اين چند روز بايد بکنيم. يه نياگارا که حتما بايد بزنيم (آخ جووووووووون کازينو!!!!!) خدا رو شکر که هوا عاليه. جای همه دوستان خالی در ضمن. 2:39 AM || ||
Friday, October 10, 2003
راستشو بخواين از اينکه انقدر همه دارن خودشونو میکشن و شلوغ میکنن از برنده شدن شيرين عبادی (صلح نوبل) اصلا حال نمیکنم. با اينکه به عنوان يه ايرونی خوشحال هستم تا حدی ولی اصلا فکر نمیکنم که خانم عبادی واقعا مستحقش بود. با اينکه خيلی کارا کرده و خيلی خانم محترمی هست و هيچ مشکلی باهاش ندارم ولی بابا خداييش ... تا قبل از اين چند بار اسمشو شنيده بودين؟ چه کار مهمی برای صلح و آزادی تو ايران کرده که خيلی های ديگه نکردن؟ گنجی و آغاجری و امثال اونا که خيلی کارهاشون نمود بيشتری داشته و هزينه بيشتری هم دادن. اگه تو خود ايران کسايی پيدا ميشه که کارای بيشتری کردن پس تو بقيه دنيا که حتما خيلی خيلی بيشتر پيدا ميشه.
به نظر من فقط اين جايزه رو خواستن به یه ايرونی (و زن و مسلمان) بدن که يه فشاری رو ايران ايجاد کنند. که چيز بدی نيست ... ولی اينکه حالا هی بيايم مساله رو بزرگ کنيم و پز بديم و بگيم که ببينين؟ ما ايرونی ها فلانيم و خانم عبادی رو بت کنيم و بگيم بايد برای رياست جمهوری اقدام کنه و اين حرفا ... به نظر من واقعا خنده داره. اين جايزه بيشتر شبيه يه آب نباتيه که اروپايی ها به ما دادن و ملت ساده ايران هم دقيقا عين بچه ها داره ذوق ميکنه. من که شخضا اگه يه ايرانی نوبل رياضی يا چمیدونم پزشکی يا هر جايزه علمی, فرهنگی يا هنری ببره خيلی بيشتر ذوق ميکنم تا يه همچين جايزه ای که fair بودنش جای سوال داره. 8:46 PM || ||
6:40 PM || ||
6:27 PM || ||
I finally finished the living room, three colors: pistachio green, baby blue, very light bluish violet. It looks alright now, i'm yet to see it in sunlight. It would have been better if I hadn't gotten so much paint on the ceiling. Also, if I hadn't gone artistically sadistic and added touches of purple in the middle of my green wall (even after two additional green coats the purple shows a bit!). Fifi offered to help, but i declined, he did my homework for me instead.
3:41 AM || ||
Thursday, October 09, 2003
Painting Saga
9:50 PM || ||
با توجه با اينکه بيشتر کارام به خوبی پيش نميره بايد خيلی آدم تلخ تر از اينی باشم که هستم!!! تلفنم که راحت وصل نشد و مشکل داشت . دويست دفعه اومدن تا درست شد. اينترنتم که بعد از دو هفته يارو ميگه راجرز گفته تو قبلا باهاشون حساب داشتی و بهت نميديم! ميگم بابا من تازه يه ماهه اومدم تورنتو!! معلوم شد نفر قبلی که تو خونه ی من بوده کلی بهشون بدهی داشته و گذاشته رفته ... حالا کی اينترنت من وصل شه خدا ميدونه ... اين آخر هفته برادرم داره يه سر مياد و ميخواستم ماشين اجاره کنم ولی لامصب Thanksgiving هست و همه جا ماشيناشون تموم شده. آخرشم که با بدبختی اون سر شهر يه جا پيدا کردم که ماشين داره به من اجاره نميدن (زير 25 سال!) ...حالا بايد صبر کنم برادرم بياد خودش بگيره ... ديگه چی؟ ديگه اينکه هنوز که هنوزه و خونه رنگ نشده، جا حوله ای ندارم، شير دستشويی چکه ميکنه, پرده ام وصل نشده و همه اينا به خاطر تنبلی مدير ساختمونه ... خلاصه با اين اوضاع همينکه هنوز همه اش ميخندم و نيشم بازه معجزه است. از مشتری هام تو ونکوور هم هيچ خبری نيست ... يعنی فعلا پول مول يوخدو ...
5:27 PM || ||
بالاخره بعد از يه ماه پوستر هايی که از اين سايت آلمانی Posternow خريده بودم رسيد. ولی چه رسيدنی!!! اول اينکه هيچوقت برام confirmation email نفرستادن و تا مدتها اصلا نميدونستم که جريان چيه و چقدر حساب کردن. بعد حالا که اومده فقط يکی از دو تا پوستر هام رو فرستادن! بعد که ميپرسم اون يکيش کو ميگن تو انبار نبود!!!! ميگم خوب چرا زودتر نگفتين؟ تو سايت که نوشته بود in stock !!!
حالا اونش سگخور ... پستچی احمق کودن بیشعور خاک تو سر اومده پوستره رو چپونده تو صندوق پستی ام. آخه بيشعور کجای اين بسته ميگه که اونتو جا ميشه؟ خلاصه همه اش مچاله شده و کاملا غير قابل استفاده است. 5:08 PM || ||
Wednesday, October 08, 2003
9:59 PM || ||
اون روزنامه "وارسيتی" که گفتم دو تا پروژه فرستاده بود برای يه سری از کاريکاتوريست های دانشگاه که روشون کار کنن و طرح ها شون رو بفرستن، واسه من هم به پاس فرستادن همون نقاشی های قراضه که اينجا دارم پست میکنم فرستادن. دو تا به اصطلاح نقاشی سرستون میخوان برای دو تا از ستون های جديدشون، يکی اش خاطرات دانشجوی سال اول است و ديگری ستون Sex Advice !!!!
به هر حال ديروز رو اولی کار کردم و فرستادم و الان هم (ساعت 4 صبح!!) به سرم زد که رو دوميش کار کنم. اوليشو که گرفتن برام ايميل کردن و خيلی خيلی خوششون اومده بود. دوميشم که تازه فرستادم. به هر حال خيلی خيلی دوست دارم که اينجا پستشون کنم ولی فکر کنم بهتر باشه صبر کنم تا تصميمشون رو بگيرن و بعد اين کار رو بکنم ... نه؟ نمیدونم ... حالا يه دونه شو پست کنم فکر میکنين اشکال داشته باشه؟ نه؟ باشه پس. اين مال اون نصايح سکسی است (البته فقط در حد Sketch هست و گفتم يه پرنده از چپ و يکی از راست انتخاب کنن و بعد بيشتر روش کار ميکنم. همين الان تمومش کردم. البته بيشتر (اگر نه تمام) credit مال زرتشت سلطانی هست و ايده اش رو از اون گرفتم. يادم افتاد يه همچين چيزی خيلی وقت پيش تو وبسايتش ديده بودم ... خيلی حيفه که وبسايتش کار نميکنه ديگه. واقعا خدای گرافيکه و من که میپرستمش و اينی که من کشيدم يک ميليونيوم کيفيت کار های اون رو هم نداره ... ولی خوب ما سعی مون رو ميکنيم. در ضمن زرتشت پارسال يه سر اومده بود ونکوور برای کارهای آلبوم دوستای خوبم "اوهام" و افتخار ديدنش نصيبم شد. خيلی آدم باحالی هست. الان هم که طبق آخرين اخباری که از شاهرخ (گيتاريست سابق اوهام) داشتم هنوز نيويورک هستش و مشغول کاره و سرش خيلی خيلی شلوغه. بقيه طرحامو به محض اينکه تکليفمو معلوم کنن پست ميکنم. 3:56 AM || ||
Tuesday, October 07, 2003
11:43 PM || ||
There's a fruitfly in my kitchen. He gets fatter everytime I see him. I tell him, "fifi, I'm worried about you, this ain't healthy. You should write a blog, it will give you something to do."
12:33 AM || ||
Monday, October 06, 2003
با استاد های راهنمام امروز جلسه داشتم. هفته پيش هم هيچ غلطی نکرده بودم. خلاصه گفتم هی ازشون سوال الکی بپرسم تا اونا وقت نکنن از من سوال کنن و بگن خوب تو چی کار کردی و اين چيزا. فقط بايد مواظب باشی سوال های تخمی نپرسی ديگه. آقا ما هر چی سعی کرديم نشد. اول گفتم آقا تو سايت IEEE که نميشه بر حسب شماره مجله جستجو کرد و فقط بايد اسم مقاله رو داشته باشی. سه سوت بهم نشون دادن که ميشه ... خوبم ميشه. بعد از کلی سوال احمقانه ديگه ، و بعد از اينکه درباره تحقيقمون کلی برام توضيح دادن گفتم يه سوالی ميکنم که ديگه ردخور نداره. خيلی فيلسوفانه گفتم:
Well, that's all fine as far as the theoretical part of the research is concerned, but how are we going to conduct the actual measurements?
There ARE no actual measurements!!!
3:56 PM || ||
2:55 AM || ||
حوصله صبر کردن برای جواب کاپوچينو رو ندارم. شروع میکنم به گزاشتن نقاشی هام اينجا. البته فقط در حد sketch هستن و تازه هفته پيش تو کيفم کلی بارون خوردن و داغونن خلاصه. اسم سری رو گذاشتم Insomnia چون همه شونو تو شبهايی که امسال تابستون تو ايران خوابم نمیبرد کشيدم.
2:28 AM || ||
Sunday, October 05, 2003
اين مريم پاليزبان چقدر نازه! مصاحبه شو با روز هفتم بی بی سی اينجا ميتونين بشنوين. جالب اينجاست که همسن خودم هم هست! البته نه فيلم "نفس عميق" رو ديدم نه بازيگريشو ... کسی ديده؟
موسيقی فيلمش هم جالب به نظر مياد. البته يه کم زيادی حرف ميزنه ... تيريپ "دختر قوی" ايرانی ميزاره يه خورده ... که نميدونم واقعی باشه يا نه. 5:27 PM || ||
I came up with a new definition for kindness today:
2:39 PM || ||
|
Ø§Ø·ÙØ§Ø¹Ø§Øª
شخصÛ:: |
|