![]() |
Legofish |
|
|
Saturday, November 01, 2003
I'm not a huge fan of comics. I mean I always get a KICK out of browsing through good quality ones, but I'm not a fan in the sense of following a particular comic. But these guys,Top Cow always BLOW me away with their comic series. They have some of the most gifted comic artists I have ever seen. Every single one of their comics is a fantastic work of art. Check out a few of them, like Lara Croft. They're really amazing.
11:22 PM || ||
10:57 PM || ||
ای بابا الان يه پست بلند و بالا نوشتم ولی همه اش پاک شد.
به هر حال. گفتم مهمونی ايرونی ديشب تو هاربور کسل خيلی خوش گذشت. با اينکه يکی اونجا بود که حوصله اش رو نداشتم و قسمت زيادی از شب رو پشت پنجره ی طبقه ی 38 ام و غرقه در افکار سپروندم. ولی بازم بهم خوش گذشت. لباس من لباس Neo بود تو ماتريکس در ضمن. فکر کنم يه دليلی که بهم خوش گذشت اين بود که يه دختر خيلی خيلی مهربونی که فقط يه هفته است ميشناسمش اومد و در گوشم گفت "ميتونم ازت خواهش کنم دوباره با اشکان دوست باشی؟" (اشکان دوست من بود که يه کار خيلی بدی کرد و ديگه باهاش دوست نيستم ... جالب اينجاست که اونم زرتی دنبال من از ونکوور اومد تورنتو و تو همون ساختمون من تو دانشگاه هست و خلاصه دوباره اومده بيخ گوشم!!! ) به هر حال ... بهش گفتم "اگه کسی با تو اين کار رو ميکرد ميبخشيديش؟" گفت "نه ... ولی تو خيلی آدم خوبی هستی ... از اون خيلی بهتری ... پس بايد ببخيش." فکر نکنم ببخشمش ... ولی همينکه اين حرف رو از کسی که فقط يک هفته است منو ميشناسه و سه چهار بار من رو بيشتر نديده شنيدم خيلی احساس خوبی بهم دست داد ... بعدشم she gave me a nice big friendly hug and gave me a sweet little kiss. بد بختی اينه که هم اين دختره هم خيلی همدانشگاهی های ديگه که آدم های خوبی هستند و دوست دارم باهاشون دوست باشم همه از قبل با اشکان دوست بودم و اگه بخوام باهاشون باشم بايد هر دفعه اشکان رو هم تحمل کنم ... در هر حال ... اينم يه خورده اينسامنيا.... هنوز کلللللللللللللی ديگه مونده! ![]() 3:18 PM || ||
Friday, October 31, 2003
در ضمن وبسايتم رو هم بالاخره تقريبا تموم کردم (صفحه ب پورتفوليوش قبلا ناقص بود که الان تقريبا درست شده.) 2:51 AM || ||
Wednesday, October 29, 2003
بازم اينسامنيا ... در مورد اولی با اينکه دوست ندارم در مورد نقاشی هام توضيح بدم فکر کنم بد نباشه که يه چيزی بگم ... چون تجربه نشون داده يه توضيح کوچيک لازمه ! اگر نفهميدين جريانش چيه تفسيرش اينه که خيلی آدم های "بد" دارند از جلوی اون گامبوليه ميگذرند ... پس داره خيلی "بد" ميگذره !!!
![]() 11:23 PM || ||
گفتگوی بی بی سی با دختر شايسته ی (ايرانی الاصل) کانادا (زجر آور ترين 2 دقيقه ی هفته !!! ميدونم همه عمرش کانادا بوده ... ولی مجبور بودن مصاحبه رو فارسی انجام بدن؟ به خدا به انگليسيش راضی بوديم!)
6:20 PM || ||
12:15 PM || ||
Tuesday, October 28, 2003
1:46 AM || ||
Monday, October 27, 2003
از اينجا بود که نقاشی های شبانه ام يک تم و موضوع خاص به خودشون گرفت. بعد از اينکه يه تقويم خيلی بامزه که پر از نقاشی هايی بود که به بازی با لغات ربط پيدا ميکرد رو يه جايی ديدم، تصميم گرفتم منم يه همچين کاری بکنم ... البته تمام اصطلاح هايی که انتخاب کردم و نقاشی ها اوريژينال هستند ... اميدوارم که خوشتون بياد:
![]() 12:03 AM || ||
|
Ø§Ø·ÙØ§Ø¹Ø§Øª
شخصÛ:: |
|