![]() |
Legofish |
|
|
Wednesday, December 03, 2003
یه مطلبیه که مدتهاست میخوام راجع بهش بنویسم ... چیز مهمی نیست البته ... درباره ی وبلاگ نویس های تورنتو هست.
فکر کنم بعد از ایران تو تورنتو بیشترین تعداد وبلاگ نویس فارسی وجود داره ... نمیدونم چقدر به سکونت هودر در این شهر ربط داره ... ولی به هر حال. یه سری هستند که خیلی خیلی با هم دوستن ... به طرزی که واقعا برام جالبه. انگار یه یوتوپیای خیلی جالب برای خودشون درست کردن. دوستی مجازی رو خیلی قشنگ وارد زندگی حقیقی کردن ... تو وبلاگهای همدیگه کامنت میزارن ... خونه ی هم میرن ... چه میدونم و واقعا اونطور که ظاهر امر القا میکنه به نظر میاد دوستای خیلی خیلی خوبی برای هم هستند و آدمهای فوق العاده مهربونی به نظر میرسن. از یه طرف دیگه هم بیشتر اینا یه جورایی مثینکه آبشون با هودر تو یه جوب نمیره ... یا دست کم این برداشت من بوده ... و واقعا برام یه خورده عجیبه چون تا اونجایی که من شناختمش هودر آدم خیلی خونگرم و باحالی هستش .... البته خوب تفاوت های زیادی هم با اونها داره که کاملا معلومه . حالا از این نوشته چه هدفی داشتم خودم هم نمیدونم !! فقط میخواستم بگم که تورنتو اینطوریه خلاصه ... منم البته خیلی هاشونو ندیدم و فقط یه بار تو قرار وبلاگی ها بعضی هاشونو ملاقات کردم ... و خوب منم از خیلی جهات با خیلی هاشون فرق دارم و علایق و تمایلات کاملا متفاوتی داریم ... ولی بازم این مینی جامعه ای که اینا دارن برام خیلی جالب و تا حدی خوشحال کننده است ... که آدم ببینه ظاهرا یه عده ایرونی میتونن در صلح و صفا در کنار هم زندگی کنن و با هم دوست باشن !!! یه وبلاگ نویسی هم که جزو این گروه مهربان هست و ارادت خاصی بهش دارم کتبالو است ... البته به دفعه بیشتر ندیدمش (تو همون قرار وبلاگی ها) ولی واقعا که موجود مهربون تر از این کمتر تو عمرم دیدم ... همسرش گل آقا رو هم ندیدم ولی مطمعنم که اونم مثل خودشه ... خیلی هم موجود فهمیده ای به نظر میاد و مثل یه سری که بیخودی از هودر بدشون میاد نیست و خیلی منطقی هست ... به هر حال ... در ضمن کتبالو بعضی وقتا چیزای خیلی بامزه ای تو وبلاگش مینویسه ... اینو که خوندم مردم از خنده !! این همکار عزیز لباس عروسی از ایران دوخته و آورده و قراره ماه جون عروسی اش باشه. طفلک داره تپلی می شه و لباس داره به تنش کوچک می شه. خواستم پیشنهاد بدم اگه لباس خیلی کوچک شد به منظور صرفه ی اقتصادی اون شب لباس رو من بپوشم و نقش عروس رو بازی کنم. البته مسلما در قسمت های آخر که عروس خانم باید بدون لباس ظاهر بشه خودش دیگه می تونه زحمتش رو بکشه. اون قسمت ها رو بنده معذورم. 10:12 PM || ||
9:35 PM || ||
Tuesday, December 02, 2003
یه جورایی شدیدا از اتفاقایی که افتاده اعصابم خورده ... خیلی دوست دارم ازاینجا که آدمهایی رو میشناسم و نمیخوام بشناسم و آدمهایی رو میخوام بشناسم و نمیشناسم ... برم به جایی که فقط آدما رو نمیشناسم ...
8:12 PM || ||
Monday, December 01, 2003
1:45 PM || ||
|
Ø§Ø·ÙØ§Ø¹Ø§Øª
شخصÛ:: |
|